یک شنبه 30 شهريور 1393 |
نویسنده : مامان شایان
|
|
قند خون مادر بالاست .... (اما) دلش همیشه شور میزند...
سه تا رفيق اصفهوني و شيرازي و مشهدي با هم ميرن رستوران ولي بدون يه قرون پول .
هر کدومشون يه جايي ميشينن و يه دل سير غذا ميخورن و اول اصفهونيه ميره پاي صندوق و ميگه : ممنون غذاي خوبي بود اين بقيه پول مارو بدين بريم صندوقدار : کدوم بقيه آقا ؟ شما که پولي پرداخت نکردي! اصفهونيه ميگه يعني چي آقا خودت گفتي الان خورد ندارم بعد از صرف غذا بهتون ميدم خلاصه از اون اصرار از اين انکار که شيرازيه پا ميشه.. و رو به صندوقدار ميگه : آقا راست ميگن ديگه ، منم شاهدم وقتي من ميزمو حساب کردم ايشون هم حضور داشتن و يادمه که بهش گفتين بقيه پولتونو بعدا ميدم. صندوقداره از کوره در رفت و گفت : شما چي ميگي آقا ، شما هم حساب نکردي! بحث داشت بالا ميگرفت که ديدن مشهديه نشسته وسط سالن و هي ميزنه توي سرش ملت جمع شدن دورش و گفتن چي شده ؟ مشهديه گفت : يَره! با اي اوضاع، حتما مِخِه بگه مُويَم پول نِدادُم
با اجازه امیر حسین
|
|