التهاب

به زودی برمیگردم

شاید یه روز دیگه ... شاید یه هفته دیگه ... شاید یه ماه دیگه

 با اسم متفاوت ، دنیای متفاوت ، و وب متفاوت

 

نویسنده : مامان شایان
خدانگـــهدار
نویسنده : مامان شایان
زیادی ام

زیاد خوب نباش ، زیاد هم دم دست نباش

زیاد که خوب باشى دل آدم ها را مى زنى


آدم ها این روزها عجیب به خوبى  آلرژى پیدا کرده اند ...

زیاد که باشى ، زیادى مى شوى

 

:: موضوعات مرتبط: غمگینانه، باران غم، ،
:: برچسب‌ها: زیادی, خوب بودن, آلرژی,
نویسنده : مامان شایان
عشق و احساس
نویسنده : مامان شایان
لیاقت

 

بزن دست قشنگه رو به افتخار نفر سوم که لیاقتش بیشتر از ما بود 

من

رقیب

 

 

:: موضوعات مرتبط: ، ، ،
نویسنده : مامان شایان
تفاوت را احساس کنید :))

همه این کوچولو های ناز اول این شکلین

   

 

بعد 10- 12 روز میشن کوچولوهای ناز دوست داشتنی

  

:: موضوعات مرتبط: با حال، همه چی، ،
نویسنده : مامان شایان
دیگری

 

سخته نداشتن کسی رو بپذیری ....

که میتونست باشه .......

اما نخواست .........

 

:: موضوعات مرتبط: غمگینانه، باران غم، ، ، ،
نویسنده : مامان شایان
یه جور خاص

بعضی آدمها اصلا برای این نیستند که برای تو باشند....

یا تو برای آنها....

اصلا به آخرش فکر نمیکنی.....

آنها برای اینند که دوستشان بداری....

آن هم نه دوست داشتن معمولی نه حتی عشق.....

یک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست.....

این آدمها حتی وقتی که دیگر نیستند هم.....

در کنج دلت تا ابد یک جور خاصی دوست داشته خواهند شد.....

 

 

:: موضوعات مرتبط: ، ، ،
نویسنده : مامان شایان
کلاه قرمزی

:: موضوعات مرتبط: با حال، همه چی، ،
نویسنده : مامان شایان
اشک پاک

 

 

وقتي يه دختر بخاطر يه پسر اشك ميريزه ،


يعني واقعا دوسش داره

 

 

اما ...

 

 

وقتی یه پسر بخاطر یه دختر اشک بریزه ،


یعنی دیگه هیچوقت نمیتونه کسی رو مثل اون دوست داشته باشه

 

 

نویسنده : مامان شایان
حس قشنگ

حـــس قشنگـیه

یـکی نگـــرانــت باشـــــه،

یـکی بترســــه از اینـکه یـــــــه روز از دستـت بـــده.

سعـی کنـه نــاراحتـت نکـنه،

حــــس قشنگــیه ... وقـتی ازش جــــــــدا میشی ، اس ام اس بـــده :

رسیــدی؟

قشنـگه: یهــو بغلـــت کنـه،

در گـــوشت بگــه دوســــت دارم،

بگـه کـه حـــواســم بهــت هســت...

حــــــس قشـنگـیه ازت حمـــایـت کنـه،

دوســـت داشتــن همیشـــه زیباســــت


 

 

 

نویسنده : مامان شایان
رنگـــــــــــــــارنگ

یکرنگ که باشی،

زود چشمشان را میزنی،

خسته میشوند از رنگ تکراریت،

این روزها دوره ی رنگین کمان هاست

:: موضوعات مرتبط: غمگینانه، باران غم، ،
نویسنده : مامان شایان
....

و باز سکوت خواهم کرد تا کسی مرا دروغگو نداند . . .

:: موضوعات مرتبط: ، ، ،
نویسنده : مامان شایان
غـــریبه آشنا

 

شاید سال ها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت ازکنارهم بگذریم

و تو...

آهسته زیر لب بگویی چقدر آن غریبه شبیه خاطراتم بود.......

 

این متن شاید واسه خیلی ها تکراری باشه ولی شاید برای خیلی ها هم اتفاق بیفته

 

:: موضوعات مرتبط: ، ، ،
نویسنده : مامان شایان
دلــتنگ دقــایـق

 

دقایقی تو زندگی هست که دلت برای کسی اونقدر تنگ میشه که می خوای اونو از رویاهات بکشی بیرون و توی دنیای واقعی بغلش کنی
و حالا اون دقایق اومدن
دلتنگ تو شده ام....

:: موضوعات مرتبط: ، ، ،
نویسنده : مامان شایان
رفـــــیق لحـــظه ها

 

رِفیقـا ” کَم ” باشَن ، امّا ” تَک ” باشَن !

:: موضوعات مرتبط: ، ، ،
نویسنده : مامان شایان
مــــوزیک

موزیک در حال پخش

شدم خسته دیگه از حجت درولی

www.hojjat-dorvali.com/27/Hojjat-Dorvali---Shodam-Khaste-Dige/

:: موضوعات مرتبط: ، ،
نویسنده : مامان شایان
داستانک

- خیانت در خیانت !!!
جک در حال مرگ بود و همسرش کنار تخت او نشسته بود.
جک با صدایی ضعیف به همسرش گفت: عزیزم چیزی هست که باید قبل از مرگم پیش تو اعتراف کنم.
همسرش جواب داد: هیچ نیازی نیست.
مرد پافشاری کرد و گفت: حتما باید این کار را انجام بدهم تا در آرامش بمیرم.
مرد ادامه داد: من با خواهرت ، با بهترین دوستش ، با مادرت و با بهترین دوستت رابطه داشتم.
همسرش به آرامی در پاسخ گفت: میدانم عزیزم، حالا بخواب و بگذار که زهر کارش را انجام دهد!!!


2- مرد وارد کافه شد و ...
مرد وارد کافه شد، به سمت بار رفت و یک آبجو سفارش داد.
گارسون گفت: حتماً قربان حساب شما میشود یک سنت.
مشتری با حالت متعجب پرسید: فقط یک سنت ؟
بعد به منو نگاه کرد و پرسید: قیمت یک آستیک آبدار و یک بطری شراب چقدر میشود؟
گارسون جواب داد: یک دولار.
مشتری پرسید: مالک کافه کجاست؟
گارسون جواب داد: طبقه بالا پیش همسر من.
مشتری پرسید: اون در طبقه بالا چه کاری با همسر تو انجام میده؟
گارسون جواب داد: همون کاری که من با کاسبی اون انجام میدم!!!


3- زن با معشوقش در بستر بود که همسرش وارد خانه شد ...
زن با معشوقش در بستر بود که همسرش وارد خانه شد.
زن به معشوقش گفت: "بیا اینجا و کنار دیوار بایست."
بعد باعجله به بدن او روغن بچه مالید و روی آن پودر تالک پاشید، سپس
گفت: از اینجا تکان نخور تا زمانی که به تو بگویم، تو باید وانمود کنی که یک مجسمه هستی.
وقتی همسر وارد اتاق شد پرسید: این چیست؟
زن پاسخ داد: اُوه این یک مجسمه است، خانم اسمیت یکی مثل این خریده بود،
من از آن خوشم آمد و یکی برای خودمان خریدم.
بدون هیچ حرف اضافه ای هر دو به تخت خواب رفتند. حدود ساعت 2صبح همسر از تخت بیرون آمد،
به آشپزخانه رفت و با یک ساندویچ و یک قوطی آبجو به اطاق برگشت.
بعد رو به مجسمه گفت: بیا اینها را بگیر و بخور، خود من مجبور شدم 2 روز تمام
بیحرکت در خانه اسمیت بایستم در حالی که هیچ کس چیزی برای خوردن به من نداد !!!


4- این بار به تو خیانت نکردم !!!
یک زوج میانسال دو دختر زیبا داشتند، اما همیشه دوست داشتند تا یک پسر هم داشته باشند.
آنها تصمیم گرفتند تا برای آخرین بار شانس خود را برای داشتن یک پسر امتحان کنند.
زن باردار شد و یک نوزاد پسر به دنیا آورد. پدر شادمان باعجله به بیمارستان رفت تا پسرش را ببیند.
پدر در بیمارستان زشت ترین نوزاد تمام عمرش را دید.
مرد به همسرش گفت: به هیچ صورتی امکان ندارد که این نوزاد زشت فرزند من باشد، هر کسی با یک نگاه به چهره زیبای دخترانم متوجه میشود که تو به من خیانت کردی.
زن لبخند زد و گفت: نه، این بار به تو خیانت نکردم!!!

5- به زن خود راست بگویید !!!
مرد متاهل با منشی خود رابطه داشت.
یک روز باهم به خانه منشی رفتند و تمام بعد از ظهر باهم عشق بازی کردند، بعد خسته از خستگی به خواب رفتند.
ساعت هشت شب مرد از خواب بیدار شد، به سرعت مشغول پوشیدن لباس شد و در همین حال از معشوقه اش خواست تا کفشهایش را بیرون ببرد و روی چمنهای باغچه بمالد تا کثیف به نظر برسد.
بعد از پوشیدن کفشها به سرعت راهی خانه شد.
در خانه همسرش باعصبانیت فریاد زد: تا حالا کجا بودی؟
مرد پاسخ داد: من نمی توانم به تو دروغ بگویم، من با منشیم رابطه دارم و ما تمام بعد از ظهر را مشغول عشق بازی بودیم !!!
زن به کفشهای او نگاه کرد و گفت: دروغگوی پست فطرت من میدانم که تو تمام بعد از ظهر را مشغول بازی گلف بودید.

 

:: موضوعات مرتبط: داستان، کوتاه، ،
:: برچسب‌ها: خیانت در خیانت, مرد وارد کافه شد, مرد و معشوقه اش, خیانت نکردم, به زن خود راست بگویید, ,
نویسنده : مامان شایان